روزی که آخرین نگاهت را برمن هدیه دادی
از یاد نمی برم چشمانم بارانی و دل آشوب!
روزی که تو رفتی دلم در سراب کویر گم شد
شاید نمی دانستی پرنده ی دلم زخمی
و پشت میله های قفس عاشقت بوده است
و به دنبالت میگشته و راهی برای یافتنت نداشته است
هنوز گلوی پربغض من تو را صدا می زند
شاید بادها صدایم را به گوشت برسانند
و تو بشنوی که ای خوب من هنوزم
دوستت دارم.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: